توضیحات
آتش و مهتاب
مهری حیدر زاده
مهتاب با زبانی کودکانه از فراز و نشیبِ زندگی اش در خانه های فساد تعریف می کند تا فرار از آن مکان به کمک مردی که هیچ کسِ او نیست ، اما همه کسِ او می شود و دریچه ای از زندگیِ نو را به رویش می گشاید.
مهتاب در آتشِ افروخته ی زندگی پیوسته صیقل می خورد.
سپس به جایگاهی بلند مرتبه از ثروت و قدرت می رسد.
اما همچنان روحش به دنبالِ گمشده ای است به نامِ پدر!
در طی فراز و فرودِ رمان ، زمانی که هم چیز رو به آرامش می رود ، دوباره سیلی بنیان کن از اتفاقات ، زندگی اش را زیر و رو می کند .
این رمان نمایشگرِ تلاشِ بی وقفه ی زنی است که روحش را می کاود و به دنبالِ خودِ گمشده اش می گردد و در نهایت با واقعیتی عجیب و باورنکردنی مواجه می شود.
…
وقتی فرامرز در کتابخانه به او تنه زد ، ” زن سی ساله ” با کتاب های ديگر به زمين افتاد. فرامرز خم شد. خريدارانه به کتاب نگاه کرد و بعد در چشمان مهتاب ماند. لبخند زد : – خيلی جوانتر از آن هستيد که “بالزاک” شما را جلب کند!
زن دنده عوض می کند. ماشين سرعت می گیرد. زن میگوید:
– خيلی توی فکری؟ به نظرم شمالی باشی ، به خاطر چشات می گم.
و بلند می خندد. مهتاب نگاهش می کند.
فرامرز گفت :
” چشم عسلی من! چشمات به کی برده؟ بابا فرید یا مامان ماهرخ؟”.
…
مهری حیدرزاده از نویسندگان حرفه ای در زمینه ی رمان است و نوشتن را به طور حرفه ای از سال 1370 شروع کرد و تا کنون رمانهای پر مخاطب و موفقی منتشر کرده است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.