توضیحات
باد قاصدکها را میرقصاند
نوشته ی الهام چراغبیگی
به تنها چیزی که در آن لحظه فکر میکنم این است که باید از اینجا بروم. از اتاق بیرون میآیم. روبِه ْروی دیوار میایستم و چند ثانیه خیره میمانم به منظرهی داخل پوستر، منظره ای که در آن لحظه هیچ نمیدیدمش. جایش صورت آن زن توی ذهنم نقش میبست.
مثل سرخی جای سیلیای که بعداً هم تا متوجهاش میشوی باز هم دردت میگیرد؛ کلماتِ آن زن توی سرم پیچ میخورَد و هربار با تکرارش سینهام از چیزی خالی میشود و میسوزد.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.