توضیحات
مسافران مه
آوا قاسمی
هما دختری از خانواده ای متوسط است که در جهت خلاف فکری خانواده اش، زندگی اش را برنامه ریزی میکند و عاشق مردی به نام محمود میشود که با او هم تضاد فکری دارد. هما به خاطر عقایدش مجبور به ترک خانواده و مردی که دوستش دارد، و ترک کشورش میشود ولی در این راه اتفاقات عجیبی برایش میافتد که زندگیش را به کابوس تبدیل میکند.
…
دوباره تلفن زنگ زد و شاگرد پرى خانم گفت: عروس خانم با شمان. همه زدند زير خنده و گفتند: آقا داماد براى ديدن عروس بىتاب شده. تلفن ته راهرو و جدا از سالن آرايشگاه بود. گوشى را كه برداشتم صدا ناآشنا بود و آنچه را كه مىگفت باورم نمىشد. گيج شده بودم. صداى خنده و شوخىها از من دور و دورتر مىشد انگار سرم سبك شده بود و احساس معلق بودن داشتم. دهنم خشك و بدنم سرد شده بود. نمىدانم چقدر گذشت تا به خودم آمدم اينبار صداى خنده و حرفهاى خانمها را كاملاً مىشنيدم آنها پشت سر من حرف مىزدند.
يكى گفت بايد هم حرفهاشون طول بكشه اين حرفها چند هفته اوله و همه خنديدند. ساك لباسهايم را كه آويزان بود برداشتم و خودم را به حمام رساندم و به سرعت لباسهايم را عوض كردم. موهايم را باز كردم مانتويم را پوشيدم و و چادر و مقنعهام را سر كردم و از پنجره به حياط پريدم و از آنجا از در حياط آرام بيرون رفتم و با تاكسى خودم را به آدرسى كه داده بودند رساندم. طبق قرار آنها سه تا زنگ زدم و منتظر ماندم.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.