توضیحات
بدون عنوان
مهرداد زاکری
تصور کنید باغبانی نداند که دیگر چگونه باغچه اش را بیل بزند، تصور کنید راننده ای دیگر نتواند ماشینش را براند و تصور کنید نویسنده ای دیگر نتواند متن زیبایی بنویسد…
«بدون عنوان» داستان نویسنده ای سرخورده است که دیگر قلمش توانایی این را ندارد که مخاطب را جذب کند و به گویی این موضوع بلای جانِ نویسندهی داستان، که زمانی معروف و نامش بر سر زبان ها بوده، شده است. اما اگر چاره ای برای این ناکامی هایش پیدا کرده باشد، چه؟ و آن چاره این باشد که تنها برای نوشتن اثری قابل، خود را وارد تاریکیی بکند که او را از کودکی دنبال میکرده…
…
قطرهای اشک از چشمش سرازیر شد.
مرد سیاهپوش با تعجب: خواهش میکنم بهم بگو که اون یه اشک شوق به خاطر به وجود اومدن یه تغییر بزرگ درونت بود، نه به خاطر ناراحتی از کشتن یه آدم مزخرف.
کلماتش را تیکه تیکه بیان کرد: من…الآن…یه نفر رو… کشتم.
مرد سیاهپوش: این فقط یه بخش از حقیقته. بخش دیگهاش اینه که تو دنیا رو از شر یه آدم عوضی خلاص کردی… جفت اینا حقیقتن و حقیقت هم چیزِ مهمیه… ولی مهمتر اینه که، تو چه حقیقتی رو دوست داری؟
هنوز بررسیای ثبت نشده است.