توضیحات
راز باران
زهرا میرزایی
ماشین به حرکت در آمد و دوباره از من دور می شدند. بلند شدم از شیشه هتل به آن ماشین خیره شدم چه شد الکسی؟ چه حسی تو را دوباره به اینجا کشاند صدای نفسم دیوانه ات کرد؟ باری دیگر رفتند.
بوی عطر لباس الکسی و روشنک در فضای هتل پیچیده بود.بوی خوشی که بوی تند نفت لباس مرا گم می کرد به سختی به سوی خانه به راه افتادم ندایی ته قلبم فریاد می کشید که چرا رها..چرا با آنها نرفتی؟…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.