توضیحات

کتاب کلبه زهرا میرزایی

نزدیک ویلا که رسیدیم،به زور جلوی خنده شان را گرفتند.با هیجان به هم نگاه می کردند و بی صبرانه منتظر ورود به خانه ی ارباب بودند،من اما فقط به مادر و آن نگاه آخرش فکر می کردم.پدر در زد.

 

راننده ی آن ها آمد و در را باز کرد و ما پشت سرش وارد ویلا شدیم.ارباب و خانواده اش دورمیزی که زیر درختان حیاط بود نشسته بودند و صبحانه می خوردند.

 

ما گوشه ی حیاط ایستادیم.ارباب بلند شد و به طرف مان آمد.قدبلند و چهار شانه بود و ابروهای گره خورده ای داشت.هرچه او به ما نزدیک تر می شد،پدر بیشتر سرش را پایین می انداخت.به ما که رسید؛نگاه سرد و سنگینی کرد و انگار که خریدار ما باشد،عبوس و بی اعتنا براندازمان کرد و گفت:«امیدوارم شما هم مثل مادرتان باشید

توضیحات تکمیلی

نویسنده

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “کتاب کلبه”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *