توضیحات
یک اسب در کوله پشتی من گریه می کند
سمیه کاظمی حسنوند
مجموعه داستان
الکی میگه! من یک اسبم. این حرفها یه مشت حرف چرنده. پرت و پلاست. من یک اسبم. شیهه می کشم، یورتمه میرم. علف و یونجه می خورم. اصلا اون خانمه رو هم نمی شناسم. همون که اومده اینجا و می گفت اسمش مرجانه، مژگانه، چه میدونم! حالا هر چی.
می گفت من زنتم. یعنی زن من! گریه می کرد. از چشماش اشک هم میومد. من اصلا ندیدمش. هیچوقت هم ندیدمش. مگه میشه؟ نمیشه. من همیشه یک اسب بودم و نمی دونم اصلا آدمیت یعنی چی! از دنیای آدمها هیچ خبر ندارم.
حالا این مژگان یا مرجان، اومده میگه تو شوهر منی! من زنتم. ولم کنید. من یک اسبم! مگه میشه؟ من اصلا زن ندارم.
این را گفت و به طرف محوطه دوید و رفت. شیهه می کشید و یورتمه می رفت.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.