توضیحات
جاده
کورمک مک کارتی
سمانه تیموریان
جاده شاهکار کورمک مک کارتی، رمانی جذاب و آخرالزمانی است. داستان پدر و پسری که به تنهایی در آمریکای سوخته و فاجعه زده، در امتداد جاده ای متروک راه می پیمایند. هیچ جنبنده ای دیده نمی شود، جز خاکستری که با وزش باد به هر سو می خزد. سنگ ها و صخره ها از شدت سرما متلاشی میشوند. برفی خاکستری رنگ از آسمان تیره و تار در حال باریدن است. مقصدشان ساحلی ست که نمی دانند در آنجا چه چیزی انتظارشان را می کشد. هیچ چیز ندارند جز هفت تیری برای حفظ جانشان در برابر غارتگران و آدمخواران، و لباس هایی که به تن دارند، یک چرخ دستی… و یکدیگر را…
…
پسر را تماشا کرد و از میان درختان به جاده نگاهی انداخت. اینجا دیگر امن نبود. حالا که هوا کاملا روشن شده بود براحتی توسط دیگران دیده می شدند. پسرک روی پتو غلتید، چشمانش را باز کرد و گفت: سلام بابا.
پسرم من اینجام.
می دونم.
یک ساعت بعد در جاده بودند. مرد چرخ دستی را هل می داد. هر دو کوله پشتی داشتند. لوازم ضروریشان را داخل کوله ها گذاشته بودند تا در صورت لزوم چرخ دستی را همانجا رها کنند و بتوانند با کوله ها بگریزند. به دسته ی چرخ، آینه کرومی موتورسیکلتی وصل کرده بود و از آن برای تماشای جاده پشت سر استفاده می کرد. کوله پشتی را روی شانه اش جابجا کرد و به دشت متروک و بایر نگاهی انداخت. جاده خالی بود.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.