توضیحات
جسیکا
فائزه زمانی
جسیکا، در کنار عاشقانههایی که در خود جا داده، روایت احساسات، عواطف و ناشناختههای یک زن است. بیانگر رویکرد او در مواجهه با مشکلاتی که بر سر راهش قرار میگیرد، شرح تنهاییها، رویاها و حرفهایی است که تنها در گوش خود میگوید. تصویر گُنگ بغضهایی که انگیزهی گریه شدن پیدا نمی کند و تنها میهمان راه و بیراه لحظههایش میشود. لحظههایی که این دختر سرخوشِ روستایی حتی در تاریکترین کابوسهایش هم نمیدید. شب بود. تاریکی همه ی دنیامو گرفته بود. نه چون شب بود، نه چون چراغ اتاق خاموش بود، نه! خودم نمی خواستم روشنش کنم.
می خواستم دنیای بیرون هم رنگ درونم باشه، هم رنگ افکارم، هم رنگ کبودی های روی تنم، هم رنگ سایه ی پشت پلک هام، اگه چراغو روشن می کردم روشناییِ ریاکارانه ی این دنیای تاریک کورم می کرد. دیگه از تنها بودن تو یه خونه ی متروکه و ناآشنا نمی ترسیدم. دیگه از اینکه باد اون بیرون هوهو می کرد و سگ ولگردی از دور زوزه می کشید نمی ترسیدم.
از اینکه دوباره سر و کله ی اون آشنای غریبه پیدا بشه نمی ترسیدم. مرده بودم. مرده ها از چیزی نمی ترسند. تو دنیای مرده ها دیگه هیچ چیز ترسناکی وجود نداره. مرگ بزرگ ترین ترس آدم هاست و بعد از تجربه کردنش بقیه ی ترس ها رنگ می بازند.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.