توضیحات
روی جاده نمناک
آوا قاسمی
ایلیا پسر یک خانوادهی ثروتمند که بسیار لوس و خودخواه است در دانشگاه با پسری خود ساخته به نام امیر آشنا میشود که بازیگر و کارگردان تئاتر است. این آشنایی پای او را به بازیگری تئاتر باز میکند. ایلیا روی صحنه عاشق یکی از تماشاچیان تئاتر به نام آوا میشود اما آوا ناگهان غیبش میزند و او در به در به دنبالش میگردد وقتی بالاخره آوا را پیدا میکند، با حقیقت وحشتناکی روبرو میشود که زندگی اش را تبدیل به کابوسی ابدی میکند.
…
با زنگ نابهنگام تلفن وحشت زده به طرف آن دویدم.ساعت یک نمیشه شب بود.
– ایلیا، زودتر خودتو برسون اینجا. فقط نذار زهره چیزی بفهمه.
پدر گوشی را گذاشت.زهره وحشت زده نگاهم میکرد.
گفتم: نگران نباش ،پدر بود. میخواد با من حرف بزنه.
زهره باور نکرد اما حرفی هم نزد. با سرعت خودم را به خانه پدرم رساندم. در را باز کرد و گفت ماشین را بیاورم داخل.
تمام چراغ های ساختمان خاموش بود. پدر رنگ پریده بود.. بدون هیچ حرفی با سرعت به داخل ساختمان دوید.
فقط چراغ اتاق خواب مادر و پدر- که در طبقه پایین بود- و چراغ آشپزخانه روشن بود. تمام کف سالن پذیرایی و هال پر از خون بود…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.