توضیحات
میخواستم پیامبر شَوم
اثر غزل آفتاب
گفتم: راست می گویی در کودکی آرزو داشتم پیامبر شوم و میدانستم آزمونهای دشواری دارد اما با بند بند وجودم و به اصرار همین را میخواستم و هر روز می گفتم که تمام این آزمونها را می پذیرم و از تمام سختی ها رد می شوم و خواهش می کردم که پیامبر شوم
پرسید: خب چه شد؟
کمی فکر کردم و گفتم: از جایی به بعد آنقدر سخت بود که انصراف دادم اما دیگر تمام زندگیم نابود شده بود!
کمی تأمل کرد و گفت: کار هرکسی نیست.سخت است!
گفتم: به نظرت خنده دار نبود؟
هنوز بررسیای ثبت نشده است.