توضیحات
هیچ هیچ شدن
آوا قاسمی
سیما دختر نازپرورده ی یک خانواده ی مرفه است که فکر میکند همه عاشق زیبایی اش هستند. برعکس او خواهرش صدف دختری ساده با افکاری کاملا متفاوت از او و باقی اطرافیانش است. سیما در دانشگاه با محمد آشنا میشود. پسری کتابخوان، که هیچ توجهی به او ندارد. سیما برای جلب توجه او، وارد مبارزات انقلابی میشود اما وقتی میفهمد که محمد و خواهرش صدف مخفیانه با هم ازدواج کرده اند، خانه ی تیمی آنها را به ساواک لو میدهد و….
…
به اولين باجه تلفني كه رسيدم بدون اين كه از خودم اراده داشته باشم، وارد آن شدم و آن شمارهي لعنتي را كه به من داده بودند و انگار در سرم حك شده بود،گرفتم و بدون اين كه خودم را معرفي كنم آدرس خانه محمد را به آن ها دادم و از آنجا خارج شدم.
لحظاتي بعد …. واي خدايا … چه كرده بودم؟ اما ديگر دير شده بود، ديگر رمقي براي راه رفتن نداشتم. همه چيز پايان يافته بود. انگار دنيا براي من تمام شده بود.
به ناگاه انگار خون به مغزم رسيد.
براي چند ثانيهاي نميتوانستم موقعيتم را تشخيص بدهم. ناگهان به ياد كاري كه كرده بودم افتادم. خداي من، من چه كار كرده بودم؟ بايد ميرفتم و قبل از رسيدن ساواك آن ها را خبر ميكردم.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.