توضیحات
کورسوی اقبال
رمان ایرانی
هومن خسروی
رمان در مورد یک جوان افغانستانی به نام اقبال است که پس از چندین سال کار طاقت فرسا در ایران و تحمّل رنجهای سفر و رفتارهای تبعیض آمیز به روستای محل زندگی اش بازگشته امّا اینبار سعی دارد برای همیشه از طریق ایران به ترکیه مهاجرت کند. در طول سفرش در ایران دچار حادثه ای می شود که یک جوان ایرانی به نام برسام جان او را نجات میدهد و بر حسب اتّفاق اقبال در جایگاه زندگی برسام قرار میگیرد. اقبال درابتدا دچار بحران هویّت شده ولی پس از اندکی بارقه ای از امید و خوشبختی را حس میکند و تصمیم میگیرد به این نوع زندگی ادامه دهد امّا در ادامه با چالش های جدّیتری مواجه میگردد…
…
اقبال دست آسو را به نرمی فشار داد و گفت: حالا مغزتو از همه چی خالی کن، بی نهایت خالی…
چند لحظه سکوت کرد…
“حالا خودت و من رو همینجایی که هستیم تجسم کن، این پارک، این آدمها… این اتوبان، این شهر… کشور… همه مردم روی کره زمین… سیاره هایی که دور خورشید میچرخن… کل ستاره ها و کهکشان ها رو تجسم کن…
حالا یک لحظه تصور کن، همه ما… همه هستی… فقط خیال یک نفر هستیم…!”
هنوز بررسیای ثبت نشده است.