توضیحات
کتاب وعده گاه مرگ – حسن اصغری
حیدر به امواج کوهپیکر دریا خیره بود که به هوا میجست و فرو میافتاد، زیر لب گفت: «دوستان از من یک رستم و یک بت اعظم معجزهگر ساختهاند. خودم میدانم که تواناییام چیست. من آن ناجی معجزهگر نیستم. من عاشق پهلوانها هستم. الگوی ذهنیام، رستم و اودیسه و هراکلس و کاوه است؛ من پس از وصلت با نرگس متوجه شدم که در کارهای اولیه زندگی عاجزم. وقتی عروسی کردم، هیچ چیز بلد نبودم.
خیلی چیزها را از نرگس هفده ساله یاد گرفتم. فکر میکنم یک آدم خیالپردازم. آدم خیالپرداز، اگر زندگی خشن روزمره در خون و فکرش بنزین واقعیت نریزد و به آن هندل نزند، روشن نخواهد شد، و بر زمین پا نخواهد کوبید
هنوز بررسیای ثبت نشده است.