توضیحات

کتاب ایگور پدرم و من
اثر مهری حیدرزاده

رمانِ ایگور به زندگی نوجوانی می پردازد که بعد از ورود به خدمت سربازی که مصادف با جنگ جهانی دوم و آمدن متفقین به ایران است، با اولین عشق اش که دختری از پناهندگان لهستانی است آشنا می شود و این آشنایی به ازدواج می انجامد. اما به علت قوانین جنگی پناهندگان و اُسرای لهستانی به کشورهای مختلف و متفقِ جنگ دوم در اروپا منتقل می شوند.

جوان عاشق برای پیدا کردن همسرش در نیروی دریایی آمریکا استخدام و با کشتی باری عازم سفری دریایی می شود. … ماری سر تکان داد و در حالی که تقلا میکرد زنجیرِ نقره ای را که یک صلیب کوچک به آن آویزان بود، از گردنش باز کند گفت: – این صلیب رو میدم بهت که نگهدار تو باشه. هروقت روی عرشه به ماه نگاه کردی به این گردنبند هم نگاه کن و منو یاد کن! حمید در حالی که زنجیر نقره ای را می بوسید، گفت: – مطمئن باش که از خودم هیچوقت دورش نمیکنم تا دوباره ببینمت! بلند شدند. در حالی که به هم تکیه کرده بودند به راه افتادند.

ماری پرسید: – مقصدِ بعدیتون کجاست؟ – جایی که همیشه توی رویاهام بوده! توی خواب و بیداری بهش فکر میکردم. بعد از یه توقف کوتاه در سانفرانسیسکو و خالی کردنِ بار میریم به سمتِ نیویورک! از وقتی که توی کمپِ با کِوین کار میکردم، همیشه ازنیویورک تعریف میکرد. وقتی قرار شد من توی نیروی دریایی استخدام بشم، روز خداحافظی به من یه عکس داد و گفت: جیمی اگه کارِت درست شد و استخدام شدی و رفتی یادت باشه وقتی رسیدی به بندر نیویورک حتی اگه فقط یه روز وقت داشتی حتماً برو این برجِ زیبا رو ببین. برو طبقه ی هشتاد و شش امپایر استیت. اونجا کنارِ نرده ها وایسا با دوربین تمامِ بندر و سیاحت کن. انگار خدا بغلت کرده و توی آسمون معلق بین زمین و هوا نگهت داشته. همه ی غمهات و فکرهات انگار از وجودت پرواز میکنه و محو میشه!