توضیحات
گلاب با تنی کوفته و دردناک از جا بلند شد. درست در همان لحظه صورت مرد غریبهای به شیشهی پنجره چسبید. گلاب جیغ کوتاهی کشید و چادرش را سر کرد. مرد سرش را بیشتر به شیشه چسباند و دستهایش را دو طرف صورتش حائل کرد تا با ایجاد سایه داخل اتاق را بهتر ببیند.
گلاب با عصبانیت از اتاق خارج شد. دهان باز کرد که چیزی بگوید اما حرف در دهانش ماسید.
تعداد زیادی مأمور داخل محوطه باغ شده بودند و با بیادبی به هر گوشه سرک میکشیدند. سربازی به سمت در اتاق آمد. با قنداق تفنگ او را کنار زد و بدون توجه به اعتراض او با پوتینهای کثیفی که به پا داشت وارد اتاق شد
هنوز بررسیای ثبت نشده است.