توضیحات
مانلی در تاریکی اتاقک نفرتانگیز با شوری اشکهایش سیبزمینی بدطعم و زهرماری را خورد و نگذاشت که کلمهی زشت و ترسناک بازجویی بیش از حد آزارش دهد. چهار زانو نشست. چشمانش را بست و آرامآرام شروع به نفس کشیدن کرد. آنقدر دم و بازدمهایش را شمرد که بدنش لخت و کرخت شد. به پهلو روی زمین خوابید و مثل جنینی که تا چند ساعت قبل در درونش نفس میکشید چمبرک زد و به خواب رفت…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.