توضیحات
یک فنجان قهوه تلخ
نازیلا نوبهاری
داستان یک دوست به نام هایده که چون سایهای آمد و با نسیمی در کورهراهای زندگی از دیدهها پنهان شد.
روزها پس از دیگری برای هایده سپری میشد. او همچنان مورد کمتوجهی خانوادهاش بود. اما روزگار برای هایده سرنوشتی دیگر رقم زده بود و او درگیر یک عشق یک طرفه شده بود. هایده برای تغییر سرنوشت خود میجنگید تا جایی که به خارج از سرزمین خود سفر کرد. اما در رمان یک فنجان قهوه تلخ میخوانیم که آنجا نیز دیوار آرزوهای هایده را فرو میریزد…
…
روزها به سرعت سپری میشد. هایده هنوز هم با لجبازیهای خود سعی داشت پدر و مادرش را متوجه اشتباهاتشان کند. او معنای این همه بیتفاوتی را نمیفهمید و تمام رفتارهای والدینش را به حساب بیمحبتی آنان نسبت به خود میگذاشت.
شهلا به دنبال خوشگذرانیهای خود بود. دورههای دوستانهای که در آن خانمهای رجال و به قول معروف رده بالای تهران، پول و لباس و زیورآلات خود را به نمایش میگذاشتند . شهلا و احمد هم با تصور اینکه دخترشان اکنون بزرگشده و بد و خوب را تشخیص میدهد، باعث شده بود دیگر به خود زحمت ندهند به احساسات دخترشان توجه نشان دهند.
هایده نیز بیشتر وقت خود را صرف دوستانش میکرد و سعی داشت به این وسیله کمبودهای عاطفی خود را جبران کند.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.