توضیحات
پس از آن روزها
محمّدمسعود کیایی
اکبر خندید و گفت:« آها یادم افتاد. وقتی خواهره و ننه هه را از دست می ده، می ره تو چشم آقا معلم. »
-« همین! ولی اینجا نگاهی به دور و برت بکن. ببین کسی به کسی کاری ندارد؟ »
اکبر خندید:« آن تعریف مال زمان شاه بود. »
-« باشد. کرمانشاه حالاش هم هَمی جوریه. فرقی نکرده. عزیزگم این مال فرهنگه. مال اینه که اینها با فرهنگند. با کمالاتند. »
-« این جوری هام که تو می گی نیست. حالا کجاش را دیدی؟ به خدا اگر تو کرمانشاه کاری گیر می آوردم صد سال سیاه پام را این جا نمی ذاشتم. جان تیمور مجبورم که اینجام. »
-« چرا؟ »
-« چون که اینجا برای ما نیست. فقط برای تفریح و عیش خوبه. باید پُرِ جیبت پول باشد تا بِشِت خوش بگذرد. چشمت به خودمان نره. ما داریم حال خشکه می کنیم. امثال ما این جا خرج پنج روز تفریح را هم نمی تانیم بدیم. همی دخترها و پسرها را سَیل بکن. اینها همه شان بچه پولدارند. به اندازهی خرج یک ماه ما را فقط تو یک روز خرج می کنند. »
هنوز بررسیای ثبت نشده است.