توضیحات
شب ققنوس
نازیلا نوبهاری
دختر جوان 17 سالهای به نام نادیا، طبق رسوم خانوادگی در 14 سالگی ازدواج میکند ولی دو سال بعد همسرش بر اثر بیماری حصبه از دنیا میرود و او به خانهپدری بازمیگردد. او جوان پر نشاطی است که بر اساس آداب و رسوم خانوادگی مجبور میشود همچنان با وجود سپری شدن بیش از یک سال از مرگ شوهرش لباس سیاه تن کند.
پریشانی، تنهایی و غمی بزرگ او را درگیر کرده است. تا اینکه یک روز آتش جنگ به شهر آنها هم سرایت میکند و هراس و اضطراب جان همه را میگیرد. در این بین پدر نادیا که اهل تبریز میباشد قصد میکند به وطنش بازگردد، بیخبر از اینکه در ایران هم اوضاع بهتری در انتظار او و خانوادهاش نیست.
…
آنقدر بیتاب بودم که دیگر طاقت نیاوردم. به سرعت از خانه بیرون زدم. سر کوچه که رسیدم نگاهی به اطراف انداختم. یک جیپ نظامی در گوشهای از خیابان توقف کرده بود. عدهای را دیدم که برای خواندن مطالب اعلامیههایی که جابهجا روی دیوارها چسبانده شده بود دور هم جمع شده بودند.
مدتی بیهدف در آن گشت زدم. نگاهی به کاغذ مچاله شدهای که هنوز در میان انگشتانم میفشردمش انداختم و قدمزنان به سمت خانه برگشتم و همچنان که پیش میرفتم، بار دیگر شروع به خواندن اعلامیه کردم.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.