توضیحات
عاشقانه ترنج
مریم صرافین
ترنج و فرامرز ، میان پیچ و واپیچهای جادهی چالوس دل به یکدیگر دادند و داستان عاشقانهی آن دو زبانزد خاص و عام شد.
کلبهای میان جنگل و دریا متعلق به آن دو بود و با یکدیگر متل ساحلی و درختان بدون خزان پرتقال را اداره میکردند.
اما چه کسی از فردای خود خبر دارد؟ چه کسی فکر میکرد روزگار برای آن دو جور دیگری رقم بخورد؟
و در نهایت ، رامین داورنیا از کجا آمد؟ استاد دانشگاه و نویسندهای که در یکی از روزهای سرد پاییزی وارد متل ساحلی شد و کسی نمیدانست چه مدت میخواهد در آنجا بماند.
آیا دست سرنوشت او را به متل کشانده بود و یا با آگاهی کامل به آنجا آمده بود ؟
رامین داورنیا به نویسندهای تبدیل میشود که مرز میان واقعیت و خیال را جابجا میکند حالا سوال اصلی اینجاست که داستان او تبدیل به حقیقت میشود و یا حقیقت زندگی داستان او را شکل میدهد؟
گام تازه تر « مریم صرافین » نویسنده ی خلاق و توانای « توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه » ما را به سفری بی پایان دعوت می کند.
…
نگاهی به دور و برم انداختم. کوچه ها تک و توک روشن بودند. زیپ کاپشنم را تا جایی که جا داشت بالا کشیدم و رو به ترنج گفتم: افتخار همراهی میدین؟
حالا باید وجه دیگری از رامین را نمایان میکردم. چند وجهی رامین، وجه های دیگری نیز دارد که شاید برای این لحظه و امشب کاربردی تر و جذابتر باشد. به اندازه کافی رامین نویسنده و استاد دانشگاه و فیلسوف را دیده بود.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.